دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

سلام بر خرمشهر...

در خیال خرمشهر که کنار کارون آرام نشسته بود...هیچ صدای خمپاره ای نبود...

نخلستان هایش صدای چرخ های تانک را تا آن روز نشنیده بود...

تا شهرریور 59که...

روز های آغازین جنگ که همه در بهت وحیرت بودند وخرمشهر مورد آماج تیر وترکش دشمن قرار گرفت...

در آن روزها که خرمشهر خونین شهر شده بود و مردم با ناباوری شاهد بمباران خانه ها وشهادت اعضای خانواده خود بودند...

سید محمد جهان آرا فرماندهی نظامی جنگ را بر عهده گرفت...آری او آغازگر جنگی هشت ساله بود...

وفقط خدا می داند که آن روزها چه بر سر سیدمحمد وهمرزمانش آمد...

دشمن در چند قدمی توباشد وتو دستت خالی...جهان آرا وهمرزمانش با کمترین امکانات تا پای جان از خرمشهر دفاع کردند...پس از 45روز ایستادگی تانک های دشمن از روی جنازه شهدا گذشتند ودشمن شهر را به تصرف درآورد...

شهید جهان آرا خود را وقف خرمشهر کرد...

وی کودک چهار ماهه ی خود را به منطقه جنگی می برد و با این کار به بچه های خط امیدی تازه می بخشید...

اما مردم خرمشهر هنوز سید محمد وهمرزمانش را فراموش نکرده اند...

خانواده ی شهید هنوز هنگام تحویل سال بر سر مزار او می روند وسال جدید را در کنار او آغاز می کنند...

کاش جهان آرا بود و می دید خونین شهر دیروز هنوز پابرجاست...

کاش می دید حتی یک وجب از خاک خرمشهر جدانشده...

کاش می دید دیگر صدای ترکش وخمپاره به گوش نمی رسد...

کاش می دید کودکان آواره ی آن روزها اکنون جوانانی پیرو اویند..

شهید آوینی: "خرمشهر از همان آغاز خونین شهر شده بود.

خرمشهر خونین شهر شده بود تا طلعت حقیقت از افق غربت ومظلومیت رزم آوران وبسیجیان غرقه در خون ظاهر شود ومگر آن طلعت را جز از منظر این آفاق می توان نگریست...

آنان در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهایشان زیر شنی تانک های شیطان تکه تکه شد وبه آب وباد وخاک وآتش پیوست...اما راز خون آشکار شد...راز خون را جز شهدا در نمی یابند..

گردش خون در رگ های زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب شیرین تر...

ونگو شیرین تر بگو بسیار بسیار شیرین تر"