دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

امام خوبی ها...




همیشه آخرین تصویرم از تو


غرق باران است ...

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...

بدون هیچ عنوانی

می خواهم نفس بگیرم
و پرواز کنم
با همان پوتین هایی که تو را به آسمان برد
به من قرض بده
پوتین هایت را
فقط برای چند ثانیه
تا به اوج برسم
به همان اوجی که خودت دست یافتی....

دلم تنگ صدای توست...

می خواهم از یک همسفر نیمه راه بگویم...

از یک شهید...

شهیدی که وقتی دید دنیا جای ماندن نیست سفرش را نیمه کاره رها کرد و رفت...

در مقابل او من هستم که می بینم و می دانم اینجا جای ماندن نیست

 اما بدجور دل بسته ام...

او آماده ی عروج بود...

غافل ما بودیم که در هجرش می گریستیم...

تا عمر دارم یادش با من است...

شهیدی که باید می رفت تا به من درس چگونه ماندن بدهد...

سه سال و چند روز از آن روزها می گذرد...

قرار بود کاروان به سمت شلمچه حرکت کند...

ناگهان اتوبوس توقف کرد...

همهمه ای در میان بچه ها به پا شد...

بعد از چند دقیقه دوباره حرکت کردیم...

دلمان بدجور شور می زد...

از شیشه اتوبوس بیرون را نگاه می کردم...

خونی که بر زمین ریخته شد و یک چفیه...

و به دنبال آن...

گریه...ناله...ضجه... و هر آنچه یک عزادار با آن عزای خود را نشان می دهد...

شب آن روز برای شهید حجت رحیمی مراسم گرفتند...

خدای من چه شبی بود آن شب...

اما او که نسبتی با ما نداشت...

پس چرا جوری برایش اشک می ریختیم گویی سال هاست او را می شناسیم...

متفاوت ترین و روح انگیزترین لحظات عمرم همان بود که سپری شد...

تقریبا هم سن بودیم اما دل بزرگ او کجا و روح محصور من کجا...

همه زندگی اش رنگ و بوی شهادت می داد...

چه وصیت نامه زیبایی نوشته بود آنجا که می گفت

خدایا دوری خانه، پدر، مادر، برادر و خواهر را...

خدایا بی خوابی های فراوان را...

خدایا دنیا و خواری هایش و همه خوب و بدش را تحمل می کنم

ولی دوری تو را یک لحظه تحمل نخواهم کرد...

---

و اما شرح من و دل من...  

خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود

ز دام خال سیاهش کسی رها نشود

خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار

به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر

خدا کند که کسی "تحبس الدعا" نشود

شنیده ام که از این حرف، یار خسته شده

خدا کند که به اخراج ما رضا نشود 

مریض عشقم و من را طبیب لازم نیست

خدا کند که مریضی من دوا نشود...

خدای خوبم... در گل و لای این دنیا جامانده ام...

دیگر صدایم "بالا" نمی آید...

همه اش با خود می گویم نکند آنقدر بد شده ام که بی تفاوت از کنار این فریادها می گذری...

اما نه...

مگر می شود صدای یا رب گفتنم را بشنوی و جواب ندهی...

تو خدایی و خدایی می کنی در حق بنده ات...

خدایا صدا کن مرا... 

دلم تنگ صدای توست...