دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

بدون هیچ عنوانی


دختر کوچولو نشسته روبروی بابا.. و  زل  زده به جای خالی دستای باباش..

همیشه اینکارو می کنه و آخر سر سوالش رو از بابا می پرسه..

بابا تو که دست نداری چجوری قنوت می گیری؟..

چشماش مثل همیشه بعد از سوال دخترش خیس می شه..

"بابایی همه موقع قنوت دستاشونو بالا می گیرند تا خدا دستشونو بگیره..

منم یه بار اونقدر دستمو بالا گرفتم و صداش زدم تا خدا دستمو گرفت.."

دختر کوچولو به قنوت که رسید روی پنجه پاش ایستاد..

و دستاشو تا می تونست بالا گرفت..

بدون هیچ عنوانی

15سال بعد از والفجر مقدماتی از دل فکه پیکر یه شهید کشف شد اعداد و حروف نقش بسته روی پلاکش زنگ زده بود..

توی جیب لباسش یه برگه پیدا کردیم..

نوشته هاش به سختی قابل خواندن بود...

بسمه تعالی

جنگ بالا گرفته است مجالی برای هیچ وصیت نیست.. جز همین که امام را تنها نگذارید

تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم حدیثی از امام پنجم می نویسم:

به تو خیانت می کنند تو مکن، آرام باش.. تو را می ستایند فریب مخور...

تو را نکوهش می کنند شکوه مکن... مردم شهر از تو بد می گویند اندوهگین مشو...

همه ی مردم تو را نیک می خوانند مسرور نباش...

آنگاه از ما خواهی بود... تحف العقول ص284

دیگر نایی در بدن ندارم...

خداحافظ دنیا...

شهید زین الدین


با صدای ضجه و ناله شدیدی از خواب پریدم...آرام آرام دنبال صدا رفتم..پشت سنگر در کمال ناباوری فرمانده لشگر را دیدم..زین الدین طوری در نماز گریه می کرد که گویی گناه کارترین فرد روی زمین است..از خط که برگشته بود همه سر و صورت و حتی پلک هایش خاکی شده بود آنقدر خسته بود که با خودم گفتم حتما نماز صبحش هم قضا می شود..اما دل عاشق در انتظار لحظه گفتگو با معشوق است و شب میعادگاه و عاشق کجا خستگی می شناسد..

بچه های محله تو و من: مهدی مطلبی

عطش


عملیات بیت المقدس هفت معروف شده بود به عملیات عطش...

بچه هایی که عمل کرده بودند برگشتند به همین موقعیت...

بازماندگان از یک قدمی شهادت برگشته بودند...

لب ها خشک شده بود و زبان از خشکی حرکت نمی کرد...

اما به هر کدام جرعه ای آب می دادیم نمی خوردند...

 همه به یاد رفقایی که تشنه جان داده بودند

 فقط گریه می کردند...